يك بعد از ظهر _ جمعه 24 دسامبر

جاذبه هاي گردشگري ايران

پنجشنبه ۰۶ اردیبهشت ۰۳

يك بعد از ظهر _ جمعه 24 دسامبر

فصل هشتم

يك بعد از ظهر _ جمعه 24 دسامبر 

كارآگاه يك دست خود را دور گردن آپريل حلقه كرد و با دست ديگر محكم دهانش را گرفت. آپريل در وهله اول سخت وحشت كرد ولي بعد نگاهش را آرام به كارآگاه دوخت. ترسدي در اطاق خواب را با پايش بست.كارآگاه هنگامي كه آپريل را به سوي خود گرداند آثار تعجب واقعي را در چهره اش مشاهده كرد. دختر مو خرمائي گفت:_ اوه باز هم توئي...كارآگاه با سر به سوي جسدي كه روي تختخواب قرار داشت اشاره كرد و گفت:_ خانم نگاه كنيد.آپريل كمي رنگش را باخت و گفت : بيچاره « نيزا ».سپس دهانش را از دست كارآگاه خارج كرد.

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.